تاریخ صرف و نحو
راویان و اهل علم را راى بر آن است که واضع و بانى علم نحو و اصول، این دانش شریف، علىبن ابىطالبعلیهالسلام است. آن حضرت اصول این علم را به یکى از اصحابش به نام ابوالاسود دئلى ظالم بن عمرو یکى از بزرگان تابعین القا نمود و او با راهنماییها و ارشادهاى حضرتعلیهالسلام بر این دانش بیفزود.
این دانش را بدان جهت نحو نامیدهاند که چون امامعلیهالسلام هنگام القاى اصول آن بر الاسود به وى گفت: «انح هذا النحو واضف الیه ما وقع الیک». یا به روایت ابن انبارى هنگامى که ابوالاسود اصول اولیه را جمعآورى نمود و خدمت آن حضرت عرضه کرد حضرت به وى فرمود: «نعم ما نحوت او ما احسن هذا النحو الذى نحوت».
ولى این امکان نیز وجود دارد که گفته حضرت تمامى سخنان فوقالذکر باشد. ابن انبارى و ابوجعفر رستم طبرى در مورد علت نامگذارى این دانش به «نحو» معتقدند که چون حضرتعلیهالسلام شمهاى از این دانش را در اختیار ابوالاسود نهاد. ابوالاسود از وى اجازه خواست که به مانند آنچه که علىعلیهالسلام ساخته، بسازد از این رو این دانش نحو نامگذارى شد که البته طبق نظر طبرى و ابن انبارى باید معناى کلمه نحو را «مانند» و «مثال» در نظر بگیریم. عبارت این دو عالم چنین است: «انما سمى النحو نحوا لان اباالاسود الدئلى قال لعلىعلیهالسلام و قد القى الیه شیئا من النحو قال ابوالاسود فاستاذنته ان اصنع نحو ما صنع فسمى ذلک نحوا». (1)
عالم و فیلسوف بزرگ جهان اسلام ابن ابىالحدید معتزلى در ابتداى اثر جاودانه خود «شرح نهجالبلاغه» آورده است: «از جمله دانشها دانش نحو است و تمامى مردم مىدانند که حضرت علىعلیهالسلام اولین کسى است که این علم را پىریزى نمود و جوامع و اصول آن را به ابوالاسود القا نمود از جمله این که: کلام بر سه قسم است اسم، فعل و حرف و از جمله تقسیم کلمه به معرفه و نکره و تقسیم وجوه اعرابى به رفع و جر و جزم و جر، و این خود از زمره معجزات است که به یک انسان هدیه مىگردد زیرا نیروى استدلال بشر نمىتواند بدین پایه از استنباط دستیازد». (2) و این قوه استدلالى شبیه به معجزه که ابن ابىالحدید بدان اشاره کرده همان است که حضرت در کلام جاودانه خود از آن بصورت «ینحدر عنى السیل ولایرقى الى الطیر» (3) تعبیر و یاد کرده است.
عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینورى در کتاب الشعر والشعراء مىگوید: «ابوالاسود ظالم بن عمرو را باید در ردیف نحویون آورد زیرا که وى اولین کسى استبعد از امامعلیهالسلام، که در زمینه دانش نحو کتاب نگاشته». (4) و ابن حجر در الاصابه مىافزاید: «ابوعلى قالى از زبان ابواسحق زجاج و او از ابوالعباس مبرد نقل کرده که واضع اول دانش نحو و همچنین اولین کسى که اقدام به نقطهگذارى قرآن نموده ابوالاسود دئلى است و وقتى از ابوالاسود سؤال شد که راهنماى وى در این امر چه کسى بوده پاسخ داده که این امر را از علىبن ابیطالب اخد نمودهام». (5) ابن انبارى در نزهة الالباء از قول ابوعبیده معمربن مثنى آورده که ابوالاسود نحو را از علىبن ابیطالب آموخته است».
علت نامگذارى این دانش به نحو
ابن انبارى در ابتداى اثر خود نزهة الالباء آورده است:
واضع اول این دانش علىبن ابیطالبعلیهالسلام است و ابوالاسود این دانش را از محضر وى کسب کرده و علت نامگذارى آن به نحو مطابق آنچه که ابوالاسود روایت مىکند چنین است که روزى ابوالاسود به حضور امام رسیده و متوجه مکتوبى در دست وى شده و مىپرسد که این چیست؟ امام در پاسخ مىگوید: من در زمینه کلام عرب تامل نموده و متوجه شدم که در اثر همنشینى با حمراء یعنى عجمها به فساد و خطا کشیده شده لذا بر آن شدم که قوانینى وضع نمایم که مردم بتوانند براى درستسخن گفتن بدان مراجعه کرده و از آن به عنوان یک مرجع قابل اعتماد استفاده کنند سپس آن مکتوب را به من داد که در آن چنین نگاشته شده بود: «کلام بطور کلى به سه دسته اسم و فعل و حرف تقسیم مىگردد. اسم آن است که از مسماى خود خبر دهد و فعل آن است که از حرکت مسمى خبر دهد و حرف آن است که افاده معنى نکند. و به من گفتبه مانند این روش قوانینى را تدوین نمایم و اضافه فرمود که بدان که اسم به سه دسته تقسیم مىگردد مضمر، اسم ظاهر، و اسمى که نه ظاهرى است و نه بصورت مضمر، که البته منظور ایشان از اسمى که نه ظاهر باشد و نه مضمر اسم مبهم مىباشد. ابوالاسود مىگوید بعد از آن من باب عطف و صفت را وضع کردم و بعد از آن باب تعجب و استفهام را، تا این که به باب حروف مشبهة بالفعل (ان واخواتها) رسیدم اما در ردیف این حروف «لکن» را ذکر ننمودم و وقتى آن را به حضرت علیهالسلام عرضه نمودم ایشان امر فرمودند که لکن را نیز در ردیف آنها قرار دهم واین چنین بود که هر گاه بابى از ابواب نحو را تدوین مىنمودم آن را به ایشان عرضه مىکردم تا این کار کامل و عارى از نقص گردید آن گاه حضرت فرمودند «ما احسن النحو الذى قد نحوت» یعنى چه نیکو روشى است روشى که تو در پیش گرفتى و بدینسان این دانش «نحو» نامگذارى شد. (6)
رد یک نظریه
علاوه برآنچه راجع به انتساب علم نحو به امام علىعلیهالسلام گفته شد، ابن ندیم نیز در الفهرست از قول محمدبن اسحق آورده که دانش نحو از ابوالاسود گرفته شده و او نیز آن را از علىبن ابیطالبعلیهالسلام اخذ نموده است اما در این بین عدهاى را راى بر آن است که واضع این دانش نصربن عاصم دئلى و یا لیثى است و نیز از قول ابى عبدالله بن مقله از ثعلب چنین روایت گشته که ابن لهیعه از نصربن عاصم آورده که واضع اول این علم عبدالله بن هرمز است. ابن انبارى نیز در نزهة الالباء مىگوید: «عدهاى را راى بر آن است که نصربن عاصم واضع دانش نحو است اما این گفته صحیح نیست چرا که عبدالرحمن این دانش را از ابوالاسود گرفته و بنابر روایتى دیگر از میمون الاقرن». (7)
اما از آنجا که تمامى روایات وضع علم نحو را به امام نسبت دادهاند راى صحیح همان است که گفته شد و همچنین از ابوالاسود روایتشده که در پاسخ به این سؤال که این دانش را از چه کسى اخذ نمودهاى اذعان داشته که حدود و قوانین اولیه آن را از علىبن ابىطالبعلیهالسلام اخذ نموده و افرادى که نحو را از ابوالاسود اخذ نمودهاند، عنسبة الفیل و میمون الاقرن و نصربن عاصم و عبدالرحمن هرمز و یحیى بن یعمر بودهاند. ابن ندیم گفته که به اعتقاد برخى از دانشمندان نصربن عاصم نحو را از ابوالاسود گرفته و سیوطى در بغیة الوعاة از یاقوت آورده که نصربن عاصم در زمینه قرآن و نحو به ابوالاسود استناد مىکرد و از قول وى نقل مىنموده است. (8)
در خطبه شرح الکتاب اثر سیبویه از قول ابن انبارى چنین نقل شده که قراءت آیه شریفه «ان الله برى من المشرکین ورسوله» در عصر پیامبر واقع شده و به همین علت پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله به علىعلیهالسلام دستور فرمودند که قوانین علم نحو را پایهریزى فرماید و امام هم قوانین اولیه این دانش را به ابوالاسود تعلیم داد و در خلال آن عوامل و روابط و حرکات اعرابى و بنائى را به وى آموخت. ابوالاسود نیز مجموعه قوانین نحو را تالیف نمود و هر گاه که اشکالى بر سر راه وى قرار مىگرفتبه امیرالمؤمنین مراجعه مىنمود و امام وى را راهنمایى مىفرمود تا جایى که حضرت کار وى را تایید کرد و عبارت «نعم ما نحوت» را به وى فرمود و به همین دلیل به جهت تفائل به لفظ علىعلیهالسلام این علم نحو خوانده شد. اما این روایت نمىتواند صحیح باشد زیرا زبان در زمان پیامبر حالتبکر خود را حفظ کرده و از اشتباه و لحن مصون بوده اما در زمان خلافتحضرت علىعلیهالسلام به این دلیل که غیر عربها بویژه فارسها با اعراب همنشین شده بودند اشتباه و لحن در زبان رسوخ کرد و انگیزهاى قوى جهت پایهریزى دانش نحو ایجاد کرد.
ابن ندیم در اثر ارزشمند خود «الفهرست» در مورد پیدایش دانش نحو چنین مىگوید: «من نسخهاى از قوانین اولیه نحو در چهار برگ که از نوع ورق چینى بود مشاهده کردهام که دلالتبر این دارد که نحو از ابوالاسود گرفته شده که موضوعات مندرج در آن پیرامون فاعل و مفعول بود که از قول ابوالاسود نگاشته شده که به خط یحیى بن یعمر بوده و زیر آن به خط عتیق آورده شده که این خط علان نحوى است و زیر آن نیز خط نضربن شمیل قرار داشت.» (10)
جدول زیر نیز که اشاره به طبقات نحویون دارد ثابت مىکند که عبدالرحمن بن هرمز نحو را از ابوالاسود گرفته است:
طبقه اول ابوالاسود دئلى (69م) عبدالرحمن بن هرمز (م117)
طبقه دوم عنبسة الفیل (م ؟) یحیى بن یعمر عدوانى (م129) نصربن عاصم لیثى (م89) میمون القرن (م؟)
طبقه سوم ابن ابى عقرب (م؟) عبدالله بن ابى اسحق حضرمى (م117)
طبقه چهارم ابوعمربن العلاء (م153) عیسى بن عمر ثقفى (م139) بکربن حبیب (م؟)
طبقه پنجم یونس بن حبیب (م؟) خلیل بن احمد فراهیدى (م 175)
طبقه ششم نصربن شمیل (م؟) سیبویه (م 180 یا183)
علم صرف و اشتقاق
سید محسن امین در اعیان الشیعه جلد اول مىگوید که واضع اول علم صرف معاذبن مسلم بن ابى ساره هراء کوفى عموى محمدبن ابوساره رواسى و یا بنابر روایتى پسر عموى وى است. وى استاد کسانى است که سیوطى نیز در جلد دوم المزهر و در بغیة الوعاة اذعان داشته که واضع علم صرف معاذبن مسلم است که از پیشوایان نحو مىباشد. وى بعد از تعمق در علم نحو علم تصریف را ابداع کرد اما گروهى از نحویون این دانش را انکار کردند. سپس مىافزاید که از همین امر آشکار مىشود که واضع اول این دانش معاذبن مسلم است.
سیوطى در اوایل مىگوید: «واضع اول علم صرف معاذبن مسلم است و لیکن وى در تصریف کتاب مستقلى را تدوین ننمود و در واقع این دانش با دانش نحو آمیخته بود و اولین مؤلف علم صرف مازنى بوده». (11) نجاشى نیز در رجال خود معاذ را در ردیف مؤلفان شیعه آورده و همچنین سیوطى در اوایل مىافزاید که: «اولین کسى که علم صرف را به صورت دانش مستقل از نحو مطرح و حدود آن را به جهان عرضه کرد و بابهاى مستقل آن را معین کرد ابوعثمان مازنى است». (12) همچنین در تقسیم العلوم و کشف الظنون اثر حاجى خلیفه آمده که اولین فردى که علم صرف را تدوین نموده ابوعثمان مازنى است و قبل از آن این دانش مندرج در نحو مىبوده و ابن ندیم نیز در ردیف تالیفات مازنى به یک اثر در تصریف اشاره مىکند.
صرف و نحو در بصره و کوفه
در صرف و نحو دو مکتب عمده وجود دارد یکى مکتب بصره و دیگرى مکتب کوفه، و از ابتداى کار این دو مکتب اختلافات زیادى بین بزرگان آنها به وجود آمد. امام سید محسن امین در اعیان الشیعه جلد اول مىگوید که با نیان اول علم نحو در بصره و کوفه علماى شیعه بودهاند که این دانش را در این دو سرزمین بسط و نشر دادهاند.
الف - بصره
معروفترین چهره نحو بصره که به عنوان پیشواى این دانش در آن دیار مطرح استخلیلبن احمد فراهیدى مؤلف کتاب بىهمتاى العین است. وى استاد سیبویه در نحو است و کسى است که این دانش را تهذیب کرد و آن را گسترش داد و به بیان علل آن پرداخت. سیبویه علم نحو را از وى آموخت و در تدوین کتاب جاودانه خویش از نظریات خلیل بسیار بهره جست. ابن ندیم معتقد است که سیبویه نحو را از خلیل گرفته و شاگردى او در محضر خلیل کمک بسیار بزرگى در تدوین الکتاب بوده است. کتابى که هیچ کس قبل از او و حتى بعد از او مانند آن را نتوانستخلق کند. ابن انبارى مىگوید که خلیل بزرگ اهل ادب و قطب اعظم در دانش نحو و تقوا است. وى کسى است که در تصحیح قیاس و استخراج مسائل نحوى گوى سبقت از همگان ربوده و در تحلیل علم نحو از قدرتى خارقالعاده برخوردار بوده. سیبویه نیز نحو را از وى فراگرفته و در محضر وى شاگردى کرده است وى بیشتر نقل قولها را در الکتاب از زبان خلیل آورده است، خلیل اولین کسى است که فرهنگ لغت نگاشته و اشعار عرب را جمعآورى کرده است. ابن خلکان در وفیات الاعیان آورده که «خلیل امام و پیشواى علم لغت و نحو است وى بانى دانشى است که از زمان خلقت تا به امروز هیچ کس را یاراى خلق آن نبوده.» (13) بالاخره سیوطى در اوایل تصریح کرده که ضابط اول علم لغتخلیل بن احمد فراهیدى است.
ب - کوفه
پیشواى نحو و لغت در مکتب کوفه کسائى ابوالحسن على بن حمزه است که آگاهترین مردم آن دیار در این دانش بوده است و در زمینه غریب یگانه روزگار خویش سیوطى در بغیةالوعاة چنین آورده: «ابن اعرابى مىگوید که کسائى دانشمندترین مردم در نحو است». (14) خطیب را راى بر آن است که کسائى در سنین بالاى عمر خویش نحو را فرا گرفت و داستان آن چنین بود که وى وارد بر گروهى شد و خواست که شدت خستگى خود را ابراز دارد و گفت «عییت» آن قوم به وى گفتند که بیا و با ما همنشینى کن که در کلام و سخن اشتباه و لحن (خطاى نحوى) نداشته باشى اگر قصد دارى که انقطاع حیله را بیان کنى باید بگویى «عییت» اما اگر قصد ابراز خستگى دارى بگو «اعییت» و همین امر باعثشد که وى فورا به نزد معاذالهراء بیاید و علم نحو را از وى فرا گیرد وچون از محضر معاذ استفاده وافر جست رحل اقامتبه بصره افکند و به شاگردى خلیل رفته و به حلقه درس وى پیوست. آنگاه از خلیل پرسید که این دانش را چگونه و از کجا فراگرفتى؟ خلیل نیز به وى پاسخ داد که دانش خود را از ساکنان بادیهنشین حجاز و نجد و تهامه فراگرفته لذا به بادیهنشینان پیوست و از زبان آنها بهرهها جست تا جایى که آوردهاند که وى در نوشتن مطالب نحوى پانزده قنینه مرکب را مصرف نمود که البته این مقدار مکتوبات اوست و جداى از محفوظات وى است. سپس به بصره مراجعت کرد و متوجه شد که خلیل بن احمد دارفانى را وداع نموده و یونس بن حبیب جانشین وى شده است. آن گاه مسائل نحوى عدیدهاى بین این دو عالم درگرفت و نهایت امر یونس به اعلم بودن وى اعتراف کرد و مقام پیشوایى را به او واگذار نمود.
به فراء گفته شد اختلاف تو و کسائى در چه بود در حالى که در نحو مانند هم هستید فراء پاسخ داد که روحیه و علم کسائى همواره مرا به شگفت مىآورد. ما مانند دو نحوى با هم مناظره مىکردیم اما نسبت من به وى مثل پرندهاى بود که با منقار خود جرعهاى از دریاى بیکرانه علم او مىنوشید. کسائى و محمدبنحسن شیبانى در یکروز رخت از جهان فانى بربستند. رشید در این مورد گفت که فقه و نحو در یک روز به خاک سپرده شدند.
شایان ذکر است که بصره اولین شهرى است که قوانین نحو در آن ابداع و تدوین شد و بعد از گذشتیک قرن کوفه نیز مکتب خاصى را تاسیس کرد و با مکتب بصره به منازعه پرداخت. ابن ندیم در الفهرست مىگوید: «بصریون در علم نحو بر ما (کوفیان) مقدمند زیرا علم ادب عربى از آنها اخذ شده». (15) در جدول ص102 برگرفته از جلد دوم کتاب ضحىالاسلام احمدامینمصرى پیشوایىوتقدم بصریانبرکوفیان در نحو اثبات شده است:
پىنوشتها و مآخذ
1- الفهرست، اثر ابن ندیم، ص 105، ج اول.
2- شرح نهجالبلاغه، اثر ابن ابى الحدید، ج1، ص204.
3- نهجالبلاغه، اثر شیخ محمد عبده، خطبه شقشقیه.
4- الشعر والشعرا، اثر ابن قتیبه، ص86.
5- الاصابه فى تمییز الصحابه، اثر ابن حجر عسقلانى، ج2، ص405.
6- نزهة الالباء، اثر ابن انبارى، ص34.
7- همان، ص210.
8- بغیة الوعاة، اثر سیوطى، ج2، ص423.
9- قصدت.
10- الفهرست، ابن ندیم، ص418.
11- الاوائل، اثر سیوطى، ص18.
12- همان، ص25.
13- وفیات الاعیان، اثر ابن خلکان، ج3.
14- بغیة الوعاة، اثر سیوطى، ص89.