کتب صرفی 26: اشتقاق ابن درید
کتاب اشتقاق ابن درید از کتب مهم پیرامون اشتقاق می باشد.
مطالعه متن کتاب از کتابخانه نور.
دریافت متن کتاب حجم: 18.5 مگابایت
لطفاً در قسمت نظرات خرابی لینک ها را گزارش دهید!
زندگینامه ابن درید در ادامه مطلب آمده است.
بْنِ دُرَیْد، ابوبکر محمد بن حسن بن درید ازدی (ح 223- 18 شعبان 321ق/838 - اوت 933)، لغت شناس، نحوی، ادیب و شاعر عرب. نسب او را همگان، از ابوطیب لغوی (ص 84) گرفته تا خطیب (2/195) و یاقوت ( ادبا، 18/127) به قبیلة ازد رساندهاند. این قبیلة بزرگ یمنى، پیش از ظهور اسلام، به عمان کوچید و به ازد عمان مشهور شد، خاندان ابن درید نیز از بزرگان قبیله بود. بنا به روایتى که از خود وی نقل شده است (خطیب، 2/196)، او در کوی صالح بصره زاده شد (نک: ابن ندیم، 67؛ ابن انباری، 175؛ ابن جوزی، 6/261؛ یاقوت، همانجا)، اما در اینکه چند سال زیست، اندکى اختلاف کردهاند و چون تاریخ وفات مسلم است، ناچار تاریخ ولادت جا به جا شده و تاریخهای زیر به دست آمده است: 228ق (ابوطیب، همانجا؛ زبیدی، 184؛ ابن خلکان، 4/328). 224ق (ابوطیب، همانجا) و 223ق که صحیحترین آنهاست، از قول خود او یا شاگردش ابوالحسین نقل شده است (ابن ندیم، همانجا؛ مرزبانى، 426؛ خطیب، همانجا).
دربارة دورههای مختلف زندگى او اطلاعات مختصر، اما نسبتاً مفیدی در منابع گرد آمده است، ولى چون به سدة 7ق و وفیات ابن خلکان مىرسیم، این اطلاعات بسیار گسترده و دقیقتر مىگردد؛ اگر چه احساس مىشود که ابن خلکان روایات خود را از آثار قالى، شاگرد ابن درید، برگرفته، اما باز سایة تردید از ذهن پژوهنده پاک نمىگردد و نخستین شبهه از دوران کودکى او پدیدار مىشود: گویند وی دوران کودکى را در بصره گذراند و همانجا (ابن ندیم، همانجا؛ یغموری، 342؛ به خصوص تنوخى، محسن، 250؛ یاقوت، ادبا همانجا، که روایات خود را از قول تنوخى نقل کرده است، اما ندانستیم از کجا) و یا در عمان (مرزبانى، 425؛ خطیب، 2/195؛ ابن جوزی، همانجا) پرورش یافت. ابن خلکان (4/325) به پرورش او در بصره اشاره کرده، مىافزاید که نزد ابوحاتم سجستانى (د 255ق)، ریاشى (د 257ق)، ابن اخى الاصمعى و اشناندانى (د 288ق) درس خواند و تا قیام زنگیان و تاراج بصره و قتل ریاشى یا اندکى قبل از آن، در بصره ماند و چون احوال را پریشان دید، با عمویش حسین به عمان گریخت. این سخن بدان معنى است که وی تا 34 سالگى در بصره بوده و در این صورت، روایاتى که پرورش او را در عمان دانستهاند، بىاعتبار مىگردد. به هر حال وی که گویا پدر را از دست داده بود، تحت تکفل عمویش حسین بن درید قرار گرفت.
وی ابوعثمان اشناندانى را به تربیت و تعلیم ابن درید گماشت و او از همان کودکى هوشمندی و قدرت حافظة خود را آشکار ساخت؛ داستانى که محسن تنوخى (همانجا) آورده بر این امر گواه است: حسین از برادرزادة خویش که شعر حارث بن حلزه را نزد اشناندانى مىخواند، خواست که معلقة آن شاعر را حفظ کند و کودک را وعدههایى نیز داد. سپس، چون عمویش همراه معلم از غذا خوردن بازآمدند، وی نه معلقه که همة دیوان حارث را حفظ کرده بود (نیز قس: خطیب، 2/196؛ یاقوت، ادبا، 18/129-130). احتمالاً چند سال پس از این دوران آموزش بود که اشناندانى در گردشى بر رودخانة بصره شروع به املای معانى الشعر بر او کرد (اشناندانى، 3). پس از آن ابن درید روانة عمان شد و 12 سال در آنجا ماند (ابن خلکان، 4/325). از این دوران، تنها یک روایت عمده باقى مانده است، از این قرار که او خود گوید (نک: یاقوت، ادبا، 18/141) در عمان با صلت بن مالک شاری (امام فرقهای از خوارج) همراه بود. چون باران و سیل فراوان آمده بود و خانهها ویران مىشدند، مردم از صلت خواستند به درگاه خداوند نیایش کند تا باران بند آید. وی فردای آن روز چون به دعا مىشد، ابن درید را نیز همراه خود برد. به گفتة مسعودی، صلت بن مالک در 280ق به دست مأموران خلیفه کشته شد (8/143) و محمد بن نور به یاری مزدوران حبشى خویش، سپاه صلت را که بیشتر ازدی بودند، در هم شکست.
ابن درید که از کشته شدن افراد قبیلة خویش دلتنگ بود، در قطعه شعری به مزدوران محمد بن نور تاخت و آن سپاه را «فرومایگان» و «سیاه پوستان کوتاه قد» خواند (نک: دیوان، 110 و حاشیه). ظاهراً اندکى پیش از این ماجرا بین قبایل مختلف عمان، از جمله شاخهای که ابن درید از آن برخاسته بود، نزاع درگرفت و خونها ریخته شد. ابن درید نیز در رثای افراد قبیلهای که در «روضه» کشته شده بودند. قصیدهای در 47 بیت ( دیوان، 89 -92) سرود و سپس در قصیدهای دیگر که این بار بر 60 بیت بالغ است. از مردان قبیله خواست که به خونخواهى برخیزند ( دیوان، 92-97). ابن درید در این دیار خاطرههای افسانهگون بسیاری از خود به جای گذاشته است. بخشى از آنها را عزالدین تنوخى از دوستى عمانى شنیده و در مقدمة وصف السحاب ابن درید نهاده است (ص 96- 98).
اگر در اقامت 12 سالة او در عمان تردید نکنیم، باید چنین نتیجه بگیریم که وی، در 269ق که 46 ساله بود، دوباره به بصره بازآمد (ابن خلکان، 4/325). شاید در همین سفر بود که بر خانة خرابهای گذشت و شعری بر دیوار آن نوشت (یغموری، 343؛ یاقوت، ادبا، 18/132). نیز شاید در همین زمان بود که با ابوعبدالله مفجع شاعر شیعى مذهب، هجا رد و بدل کرد (ابن ندیم، 91) و یحیى بن عبدالوهاب و ابن یحیى از اعیان بصره را مدح گفت ( دیوان، 63 -64) و یا کار نزاعش با ابونصر احمد ابن حاتم باهلى به اقامة دعوا نزد ابوخلیفه قاضى معروف بصره (د 305ق؛ دربارة وی نک: مسعودی، 8/128-134؛ در مورد قصیده نک: I/113 انجامید و قاضى در حضور بزرگان بصره به نفع او حکم کرد (زبیدی، 182). حسین عموی ابن درید نیز احتمالاً در همین هنگام درگذشته است (نک: دیوان، 69 -70). این بار وی بیش از 30 سال در بصره ماند، بىگمان وی در این فاصله بارها به سفر رفته، شاید از عمان نیز دیدن کرده باشد و شاید بخشى از روایات عمانى، در خلال این سفرها رخ داده باشد، اما هیچ سندی ما را در این باب راهنمایى نمىکند. تنها مىگویند که وی از عمان به سوی «جزائر البحر» روان شد (مرزبانى، 425؛ خطیب، 2/195) و به جزیرة ابن عماره (ابن ندیم، 67؛ یاقوت، ادبا، 18/128؛ «ابن عمر» که بىگمان تحریف است) رفت و از آنجا روی به فارس نهاد. این مسیر تلفیقى است از ابن خلکان و دیگر منابع؛ این منابع مسیر او را گاه عمان - جزائر البحر - فارس نوشتهاند (ابن ندیم، مرزبانى، همانجاها) و گاه - عمان - جزائر - بصره - فارس (خطیب، همانجا).
چگونگى رفتن او به فارس و پیوندش به آل میکال در ایران، مکان و زمان این پیوند چندان روشن نیست، زیرا حکومت و احوال آن خاندان نیز گنگ مانده است: شاه بن میکال (د 302ق/914م) از فرماندهان سپاه طاهریان بود و در بغداد، کوفه، بصره و جاهای دیگر به نام ایشان مىجنگید، اما منابع ما دربارة 30 سال آخر زندگى او به کلى خاموشند؛ برادرزادة او عبدالله بن محمد بن میکال (د 308ق/920م) پس از آن چندی نزد صفاریان وزارت کرد، به خلیفه مقتدر پیوست و شاید در آغاز خلیفه او را بر فارس گمارده باشد. به هر حال وی در اواخر عمر، ولایت اهواز را به عهده داشت. فرزند او ابوالعباس اسماعیل (د 362ق/ 973م) در نیشابور زاده شد و در فارس و اهواز دانش آموخت (نک: ه د، آل میکال). همة منابع ما تنها به سفر ابن درید به فارس و احیاناً پیوند او به آل میکال اشاره مىکنند. بجز حاکم نیشابوری (روایت در انساب سمعانى، 12/531؛ یاقوت، ادبا، 7/8) و ابن خلکان (4/325) که تصریحى در این باره دارند: حاکم گوید چون عبدالله ولایت بخشهایى از اهواز را یافت. ابن درید را به تربیت فرزند خواند.
با توجه به تاریخ وفات عبدالله و تولد اسماعیل، این حادثه باید چند سال پیش از 297ق رخ داده باشد، اما ابن خلکان چنین آورده که «وی در فارس، هم صحبت دو پسر (محمد، د 250ق و شاه) میکال شد. این دو، در آن هنگام ولایت فارس را به عهده داشتند. ابن درید جمهرة را برای آنان نگاشت و ایشان نیز دیوان فارس را به او سپردند و چنان شد که نامههای دولتى همه با نظر او صادر مىشد و هیچ امری بدون امضای او انجام نمىگرفت. سپس در کنار آن دو امیر مالى عظیم فراهم آورد، اما چون سخت بخشنده بود، چیزی برایش باقى نماند. چون آن دو را با «مقصوره» مدح گفت، 10 هزار درهم صله ستاند، و چون فرزندان میکال عزل شدند و به خراسان انتقال یافتند، وی فارس را ترک گفت و در 308ق وارد بغداد شد» (همانجا).
ضعف و گنگى این روایت که مورد استناد همة نویسندگان معاصر هم قرار گرفته، پوشیده نیست؛ اولاً: احتمالاً محمد بن میکال، پیش از آنکه ابن درید به ایران آید، در گذشته بوده؛ ثانیاً: هیچ نمىدانیم که آیا شاه بن میکال هرگز در فارس حکومت کرده یا نه؛ ثالثاً: به میکالى اصلى یعنى ابوالعباس اسماعیل که شاگرد وی بوده، هیچ اشارهای نرفته است؛ رابعاً این دو برادر هرگز عزل و به خراسان تبعید نشدهاند و آنچه کار را دشوارتر مىکند، روایت دیگری است در یاقوت ( ادبا، 18/142): وی در این روایت اشاره مىکند که امیر ابونصر احمد میکالى - که رئیس نیشابور بود - همراه ابن درید به گردشگاه رفته است. اما این ابونصر، در 416ق، یعنى 95 سال بعد از این درید وفات یافته است و معلوم نیست چگونه مىتوانسته با وی به گردشگاه رود. بدین سان ملاحظه مىشود که به هیچ وجه نمىتوان مانند برخى از معاصران (مثلاً نک: ابن سالم، 10-14) بر این روایات، خاصه روایات ابن خلکان که درست نمىدانیم از کجا سرچشمه گرفته، اعتماد کرد و سالهای زندگى او را به مراحلى دقیق تقسیمبندی نمود.
در هر حال، تردید نیست که وی زمانى به تربیت اسماعیل میکالى همت گماشت که او نوجوانى برومند بود که بازار علم را گرم مىداشت و مىدانیم که این اسماعیل در 270ق تولد یافته است، نیز دیدیم که به قول حاکم نیشابوری، عبدالله پدر اسماعیل، در اواخر عمر که والى بخشهایى از استان اهواز شده بود، ابن درید را نزد خود خواند، هر چند که بنا به دیگر روایات، وی در فارس به ایشان پیوسته است. در این صورت پیوستن او به آل میکال در آخرین سالهای سدة 3ق معقولتر به نظر مىرسد. سپس، در اینکه وی چند سال در خدمت ایشان بوده نیز به قطع سخن نمىتوان گفت. سخن ابن خلکان (همانجا) بر این تصریح دارد که وی در 308ق به بغداد رفت. این تاریخ از آن جهت درست مىتواند بود که در همان سال، عبدالله درگذشت، و از آن جهت نادرست که شاگرد و ممدوحش اسماعیل، حدود 10 سال پیش از این تاریخ به نیشابور و از آنجا به هرات نزد احمد سامانى (د 301ق) رفت و سپس ریاست نیشابور به او محول شد، اما در این امر تردید نداریم که وی در کهنسالى آل میکال را ترک گفته و به بغداد رفته است (مرزبانى، 425؛ خطیب، 2/195؛ ابن جوزی، 6/261).
اینک روایات دیگری در دست داریم که کار را از نظر زمان و مکان اندکى آسانتر مىکند: یاقوت ( ادبا، 18/137- 138) از قول ابوعلى بیهقى تصریح مىکند که ابن درید، زمانى که اسماعیل در «فارس» بوده «مقصوره» را به او تقدیم کرده است. همین روایت در مورد جمهرة نیز تکرار مىشود: ابن ندیم (ص 67) مىنویسد که وی آن کتاب را در فارس املا کرد (نک: یاقوت، همان، 18/131-132؛ سیوطى، المرهر، 1/94)، سپس یاقوت (همان، 18/138) روایت جالب توجه دیگری را آورده، از این قرار که ابوالعباس اسماعیل خود گوید ابن درید در 297ق، جمهرة را از اول تا آخر بر من املا کرد. بدین سان با آنکه مدارک و اسناد تاریخى، به چگونگى احوال میکالیان در فارس اشاره نمىکنند، اما در اینکه ابن درید دیرزمانى در آن دیار بوده، تردید نیست. همانجا بود که وی حجر بن احمد جویمى (د 324ق/936م) را مدح گفته است ( دیوان، 64؛ یاقوت، همان، 18/143).
از مجموعة این روایات چنین مىتوان استنباط کرد که ابن درید قبل از 297ق، اندکى پس از 70 سالگى به ایران رسید و در 308ق یا اندکى پیش از آن به بغداد رفت. به گفتة ابن خلکان (4/325-327) وی چون به بغداد رسید، در منزل على بن محمد بن الحواری فرود آمد. در آن هنگام دیگر مردی کهنسال (هشتاد و چند ساله) بود و آوازة دانشش در لغت و شعر همه جا پیچیده بود. از این رو خلیفه مقتدر، او را بزرگ داشت و هر ماه 50 دینار برای او مقرر ساخت که تا پایان عمرش بر جا بود. چون به 90 سالگى رسید، مفلوج شد. نخست او را به تریاق شفا دادند، اما چون از هیچ خوراکى پرهیز نمىکرد، دوباره آن بیماری گریبانش بگرفت، چندانکه نیمى از بدنش کاملاً بىحرکت شد و در دستهایش نیز دیگر توانى نماند. با اینهمه حافظه و هوش خود را از دست نداد، آنچنانکه شاگردش قالى هر چه از او مىپرسید، پاسخ مىداد و حتى او را گفت که چون درگذرد، قالى در کار علم بىپناه خواهد ماند. آخرین سخنى که قالى از او شنید، یک ضرب المثل جاهلى بود (نک: ابن شاکر، 10/223؛ صفدی، 2/340-341).
ابن درید چون درگذشت در گورستان عباسیة بغداد در جانب شرقى، پشت بازار «سلاح» (ابن ندیم، 67) یا گورستان خیزران (خطیب، 2/197؛ ابن انباری، 178؛ یاقوت، ادبا، 18/127) به خاکش سپردند و جحظه شعری در رثایش سرود. حادثهای که در آن روز رخ داد و نظر همه را جلب کرد، آن بود که از در دیگر گورستان، جنازة جبایى متکلم معروف را به درون مىآوردند و مردم گفتند: «لغت و کلام هر دو مردند» (تنوخى، محسن، 210؛ خطیب، ابن انباری، یاقوت، همانجاها؛ ابن خلکان، 4/328).
در میان استادان و شاگردان و راویان ابن درید، گروه بسیاری از دانشمندان لغت و نحو و ادب به چشم مىخورد. از استادان او، پیش از این به اشناندانى، ابوحاتم، ریاشى و ابن الاخى الاصمعى اشاره کردیم، اما نام استادان او را تا 23 تن رساندهاند (سنوسى، 21-23؛ قس: سورتى، 1/5؛ هارون، 5 -6) که از آن میان تَوَّزی (د 233ق) نیز شایستة ذکر است. شاگردان و راویان او نزدیک به 64 تن بودهاند (سنوسى، 24-30؛ قس: سورتى، 1/5 -6؛ هارون، 6 - 8) و بىگمان هیچ استادی را نمىشناسیم که اینهمه نویسنده و دانشمند بزرگ از میان شاگردان و راویانش برخاسته باشند. از جملة آن گروه، اینان از همه مشهورترند: ابوعلى قالى (زبیدی، 162، 187) که روایات بسیاری از او نقل کرده است (نک: قالى، فهرست امالى )، مرزبانى (خطیب، 2/195؛ مرزبانى، 425)، سیرافى (خطیب، همانجا؛ یمانى، 93)، ابن شاذان (خطیب، همانجا؛ ابن شاکر، 10/222)، ابوالفرج اصفهانى (یاقوت، همان، 18/128؛ ابن شاکر، همانجا؛ ابوالفرج، 17/106)، ابن خالویه (یمانى، 101؛ سیوطى، بغیة، 1/80)، رمانى (یمانى، 221)، حمزة اصفهانى ( التنبیه، 75، 91، 92؛ سوائر الامثال، 330)، آمدی (ص 269)، ابوعلى فارسى (ابن خلکان، 4/327)، شمشاطى (1/306، 367، 2/41، 108)... و سرانجام ابوالحسین على بن احمد که بیشتر با عنوان «غلام ابن درید» از او نام بردهاند. وی در بغداد، از «مقصورة» استادش دفاع مىکرده و انتقادها را پاسخ مىگفته است (داوودی، 2/126).
در بغداد بود که بیشتر این بزرگان بر ابن درید گرد آمدند، و اگر این دوره از زندگانى او نبود و قالى، مرزبانى، سیرافى، ابوالفرج و امثال آنان وی را ندیده و احوال و اقوالش را نقل نکرده بودند، شاید اینهمه اثر از وی باقى نمىماند و اطلاع ما از زندگى او، از این هم کمتر مىشد. وی در بغداد شهرت و اعتباری داشت: از ماهیانهای که مقتدر برایش مقرر کرده بود، بهرهمند بود؛ گاه به مجالس قاضى معروف عمر بن محمد بن یوسف رفت و آمد داشت (نک: ابن درید، دیوان، 79؛ ابن شاکر، 11/50)، یک بار وزیر على بن جراح (د 334ق/946م) را مورد عتاب قرار داد ( دیوان، 80؛ قس: یاقوت، ادبا، 18/138)، و حتى سلیمان بن مخلد (وزارت؛ 318- 319ق/930-931م) را از آن جهت که مستمری علما را کاسته بود، هجا گفت ( دیوان، 75 و حاشیه). دانشمندانى که در آن روزگار به خدمت شیخ کهنسال مىرفتند، وی را سخت بزرگ داشتهاند. شاید وصفى که خطیب بغدادی (2/196؛ قس: ابن انباری، 176؛ یاقوت، همان، 18/129) از او کرده، از همه کوتاهتر و جامعتر باشد: او «دانشمندترین شعرا و شاعرترین دانشمندان» بود. مسعودی (8/304) نیز وی را - چون در لغت به نهایت رسیده و در آن باب نوآوریها کرده - جانشین خلیل مىداند. ابوطیب لغوی هم که دربارة او نظر مشابهى داشته، از این اندوه مىخورد که نتوانسته است او را به سبب کهنسالى استاد ببیند، در عوض، از بزرگانى که او را دیدهاند، اخذ علم کرده است (ص 84). حافظة شگفت او - حتى در پیری - موجب اعجاب همگان شده است. پیش از این دیدیم که او برخى آثار را از حفظ املا یا روایت مىکرده است. ابوطیب (همانجا) او را با خلف احمر قیاس کرده، مىگوید: علم و شعر در سینة هیچ کس به اندازة سینة خلف و ابن درید جمع نیامده است (نیز نک: یاقوت، همان، 18/128- 129). ابوالحسن احمد بن یوسف ازرق گوید هرگز ندیده کسى دیوان شعری بخواند و او آن اشعار را حفظ نباشد (تنوخى، محسن، 250؛ خطیب، 2/196).
ابن درید مردی سخت نیک نفس و خوش خوی و بخشنده بود (نک: زبیدی، 184؛ مرزبانى، 425). ظاهراً به سبب این بخشندگى از اموال کلانى که میکالیان به وی بخشیده بودند، چیزی برایش باقى نماند (قس: زبیدی، همانجا)، از این رو چون سائلى به در خانة وی آمد، چیزی جز خمرةنبیذی در خانه نداشت که آن را هم به سائل بخشید و خردهگیریهای غلام را به هیچ نگرفت (ابن انباری، 177؛ یاقوت، همان، 18/135- 136). نرم خویى او را بیشتر در مجالس درسش مىتوان مشاهده کرد: با فقیهى نیشابوری که به شوخ چشمى او را در شرح کلمهای خطاکار خوانده بود، به نرمى رفتار کرد (تنوخى، محسن، 53)؛ غلط خوانیهای شاگردی جوان و خوشروی و نیز انتقاد یکى از حاضران را با بردباری تحمل کرد (یاقوت، همان، 18/139)، هر چند که این ماجرا موجب شد که کسى در دو بیتى ظریفى، مجلس درس استاد را به شکارگاه آهوان زیبا تشبیه کرد (همان، 18/139-140)، اما آنچه بیش از همه اعجاب پژوهشگر را نسبت به گشادهدلى او برمىانگیزد، گفتاری است که در مقدمة جمهرة (1/2-3) دربارة شیوة خود و پیشگامان علم آورده است: وی پس از آنکه به بىتوجهى مردمان نسبت به کسب دانش، دشمنى ایشان با آنچه خود نمىدانند، اشاره مىکند، فروتنانه مىگوید: این کتاب را به منظور خردهگیری از دانشمندان معاصر و گذشته ننگاشته است، و او را آن نرسیده که به چنین کاری دست راند، بلکه باید به راه ایشان رود و از آنان تقلید کند. سپس چون مىخواهد به دشواری استفاده از کتاب العین خلیل اشاره کند نخست او را سخت مىستاید و بزرگ مىدارد.
تنها نقطة سیاهى که در این زندگى پربار حرمتآمیز پدیدار مىشود، همانا میل شدید او به بادهخواری است. ابن شاهین و دیگر شاگردان هر بار به خانة او در مىشدند، شراب صافى مىبافتند و عودهایى که بر دیوار آویخته بود، و از این حال شرمسار مىگشتند، حال آنکه سن ابن درید از 90 درگذشته بود (ابن انباری، 176؛ یاقوت، همان، 18/130). روایت ازهری از این نیز روشنتر و خشونتآمیزتر است. وی گوید (1/31) که به خانة او رفته و چنان مستش دیده که از سخن گفتن عاجز بود. در روایات دیگر آمده است که وی به همین سبب، دیگر به دیدن او نرفته است (ابن جوزی، 6/262؛ یاقوت، همان، 18/131). به سبب همین عادت است که دلجى در کتاب خود، الفلاکة و المفلوکون، او را در شمار «مفلوکان» نهاده است و باز شاید به همین سبب باشد که دارقطنى گفته است «دربارة او سخن بسیار است» (ابن جوزی، 6/262). اما متأخران این عادت ناشایست را بر وی روا ندانسته و خواستهاند او را به نحوی تبرئه کنند. سیوطى اطمینان دارد که او پس از چندی بادهنوشى، توبه کرده است ( بغیة، 1/77). به روزگار ما، سنوسى (ص 18) نیز مىخواهد، با توجه به سخنان حکمت آمیز ابن درید و دشمنى اهل زمانه با او، از این اتهام پیراستهاش سازد، اما در واقع مردمان زمان را با وی سرستیز نبود و دشمنیها، ظاهراً هرگز از حد چشم و همچشمى و حسادت درنگذشته است. تنها دو مورد معارضة خاص با وی در روایات آمده که هر دو مورد نیز به کتاب جمهرة او مربوط است: رقیبش نفطویه نحوی (د 323ق/935م) هنگامى که کتاب جمهرة را دید، هجایى روان و کوتاه و ساده به این مضمون ساخت: «ابن درید گاوی است که کتابى به نام جمهرة ساخته، اما این کتاب، همان العین، خلیل است که وی دگرگون کرده است» (ابن انباری، 179؛ یاقوت، همان، 18/138؛ سیوطى، بغیة، 1/78).
بیهقى که ماجرای املای جمهرة را نقل مىکند، از اینکه مردی چون ابن درید هم از زخم زبان مردم در امان نمىماند، اظهار تأسف مىکند (یاقوت، همان، 18/137- 138؛ سیوطى، همانجا). ازهری مىگوید نفطویه به من گفته بود که ابن درید مورد اعتماد نیست (1/31). هجایى که ابن درید در حق نفطویه سروده، در نکتهسنجى و ظرافت، چیزی از آن هجای نخست کم ندارد (نک: دیوان، 76)، اما سخن نفطویه بود که همه جا شهرت یافت. مورد دوم روایتى است که ازهری در مقدمة تهذیب خود آورده و ما قبلاً به آن اشاره کردیم. نخست ابن درید را به جعل در لغت و ساختن الفاظ بىریشه متهم مىکند و سپس مىگوید بارها در بغداد به خانة او مىرفته و به روایات او گوش فرا مىداده تا آن روز که وی را مست یافت. به تورق کتاب جمهرة پرداخت، اما در آن چیزی که بر دانش عظیم دلالت کند، نیافت، و به عکس کلماتى در آن دید که یا از وجه درست خارج بودند یا او ریشة آنها را نمىشناخت، اما برخى را در کتاب خود آورده تا بعدها معلوم شود (قس: یاقوت، همان، 18/131).
ابن درید، از آنجا که در کار دین تعصبى نورزیده، هیچ اشارتى به مذهب خویش نکرده است و لاجرم همة پژوهشها به چند احتمال ختم مىگردد، وی چون خود اهل عمان، و در آن دیار، با پیشوای یکى از فرقههای خوارج همنشین بوده (نک: آغاز مقاله)، ممکن است گمان رود که خارجى بوده است و همچنین مىدانیم که قبیلة او ازد غالباً خارجى بودهاند (حتى در سدة 7 ق، نک: یاقوت، بلدان، 3/717) و پیش از این هم دیدیم که او سپاهیانى را که با خوارج جنگیدهاند، نکوهش مىکند. اما لحن توهینآمیز او نسبت به «دزدی خارجى که میان ازدیان خواری مىپراکند» ( دیوان، 99، بیت 9)، یا آنجا که مىگوید «شُرات» صلت را امیرالمؤمنین مىخواندند (یاقوت، ادبا، 18/141)، این نظر را نقض مىکند (نک: سنوسى، 19-20). از سوی دیگر، ابن شهر آشوب (ص 148) نام او را در شمار شعرای شیعه آورده، به همین جهت غالب نویسندگان معاصر شیعى او را پیرو مذهب خویش خوانده و گاه شعری را که در مدح اهل بیت(ع) به وی منسوب است (و در دیوان نیامده)، دلیل آن دانستهاند (نک: حر عاملى، 2/256- 259؛ صدر، 158؛ امین، محسن، 9/155)، اما مهاجاة او با شاعری شیعى به نام مفجع (ابن ندیم، 91) همچنانکه خوانساری اشاره کرده (7/308)، ناقض این رأی است. شاید بهتر بود این نویسندگان به یکى از کتابهای او به نام المجتنى و نقل قولهایى که از امام على(ع) کرده است و آنجا که «علیه السلام» را به دنبال نام او نهاده، استناد مىکردند. هر چند که این سند نیز چندان استوار نیست، زیرا وی، در جاهای دیگر از عبارات «رضى الله عنه»، «کرم الله وجهه»، «رحمه الله» استفاده کرده است (نک: سنوسى، 20-21).
شافعیان نیز کوشیدهاند او را به مذهب خویش ملحق کنند، چنانکه سبکى (3/138) و اسنوی (1/516) نام او را در طبقات الشافعیة آوردهاند و ابن قاضى شهبه نیز او را شافعى دانسته است (ص 83). اساس استناد ایشان چیزی جز دو قصیدهای که وی در ستایش و رثای شافعى سروده، نیست (نک: دیوان، 70-72). شخصیت علمى ابن درید را که به قول ابوطیب (ص 84) 60 سال در علم صدارت داشته و در سراسر زندگى جز به تألیف و تدریس مشغول نشده و از دایرة کشاکشهای سیاسى و مذهبى روزگار خود پای بیرون کشیده است. از چند جنبه باید بررسى کرد. هر چند که او را نباید با برخى کسان که در زمینة همة معارف روزگار صاحب تألیف و نظر بودند، قیاس کرد، زیرا همة آثاری که از ابن درید مىشناسیم، گرد لغت و شعر و روایت آن دور مىزند، شیوة او در جمعآوری این آثار نیز همان شیوة او در جمعآوری این آثار نیز همان شیوة راویان بزرگ بوده است.
با آنکه در روزگار او، نگارش و ابزار آن دیگر همه جا فراهم بود، باز ملاحظه مىکنیم که به آیین سلف، بیشتر بر حافظه اعتماد مىکرد و در این کار چندان نیرو یافته بود که لغت نامة عظیمى چون جمهرة را چند بار از حفظ املا کرد. راست است که وی گاه جزوهای هم در کنار داشته، اما او - اگر هم در آن مىنگریست - باز آنچه را که خود مىخواست روایت مىکرد (روایت جالبى در این باب در المنتظم ابن جوزی، 6/262)؛ یا هنگامى که ابن مقله و ابوحفص بن شاهین کتاب مفضّل بن سلمه در رد خلیل را بر وی مىخواندند، او بىآنکه در کتابى نظر اندازد، به تأیید یا تکذیب روایات مىپرداخت. از مجموعة همین اظهار نظرهای شفاهى بود که ابن شاهین کتابى در 100 ورقه تدارک دید (یاقوت، ادبا، 18/137). ابن درید بیشتر شهرت عظیم خویش را مدیون آن نقشى است که در تاریخ لغت نویسى عرب به عهده داشته است. مىدانیم که مایة نخستین فرهنگ نویسى در زبان عربى، لغتنامههای تک موضوعى است که از قرن دوم روایت و نگارش آنها آغاز شده بود، انبوهى از این نوع کتاب به بزرگانى چون اصمعى منسوب است و بسیاری از آنها نیز به دست ما رسیده است. ابن درید هم از این آیین کهن عدول نکرد و چندین اثر به همین شیوه نگاشت که از آن جمله است کتابهای او دربارة «اسب»، «سلاح»، «زین و لگام» و «ابر و باران». حتى شعر «مقصور و ممدود» او نیز از این غرض به دور نیست. در آن روزگار، در کنار این شیوة لغت نویسى، نویسندگان به تهیة کتابهای واقعى لغت نیز روی مىآوردند و در این کار همه به نحوی از خلیل (د 175ق) تقلید مىکردند. خلیل برای نخستین بار - شاید تحت تأثیر قاموسهای سانسکریت - کتابى تدوین کرد که مىبایست شامل همة کلمات عرب مىگردید. شیوة او در جمعآوری کلمات عرب، ترکیب دو حرف، سه حرف و چهار حرف، بر اساس اشتقاق کبیر است. ترتیبى هم که او اختیار کرده - گویا مانند برخى قاموسهای هندی - بر مخارج حروف استوار است: حرفى که در دستگاه صوتى انسان از دورترین نقطه برمىخیزد، در آغاز قرار گرفته است. این شیوه را هم اسماعیل قالى در البارع و هم ازهری در التهذیب تقلید کردهاند (دربارة تاریخ تدوین لغت تا ابن درید نک: هیوود، 67 -20 ؛ یعقوب، 45-66، 77-96؛ عطار، 53 -100).
ابن درید، هنگام تدوین جمهرة، در جمعآوری واژگان عرب نیز از خلیل تقلید کرد، اما او دریافت که کتاب خلیل و ترتیب مخارج حروف چندان است که هیچ کس نمىتواند به آسانى واژة مورد نظر خود را در آن بیابد، از این رو کوشید ضمن ضبط اشتقاق کبیر، کتاب خویش را بر حسب ترتیب الفبایى - که در آن روزگار چندان هم غریب نبود - تنظیم کند. او خود در مقدمة جمهرة، با حفظ حرمت گذشتگان خاصه خلیل، به این موضوع اشاره کرده است (1/3). این شیوه هر چند که به سبب مراعات اشتقاق کبیر چیزی از غموض و پیچیدگى کار خلیل نکاست (نک: هیوود، 47 )، اما بىگمان در پیدایى قاموسهای الفبایى بعدی بىتأثیر نبوده است. شاید در آغاز، همین عدم موفقیت در رفع غموض بود که ازهری و ابوعلى قالى را از تقلید او بازداشت.
ابن درید این کتاب را نخست در 297ق در فارس بر اسماعیل میکالى از حفظ املا کرد (یاقوت، همان، 18/138) و سپس در بصره (همان، 18/131-132) و عاقبت در بغداد (ابن ندیم، 67؛ یاقوت، همانجا). این املاهای سه گانه (یا دو گانه، زیرا ابن ندیم به املای بصره اشاره نکرده است) موجب اختلاف فراوان در نسخهها شد و برای آنکه از هرگونه خلط جلوگیری شود، نسخة فارس را به علامتى مشخص کردند (مارگلیوث در متن ادبا، علامت را «غلامه» خوانده و عبارت را مشوش کرده است)، اما بهترین نسخهها، آن بود که ابوالفتح عبیدالله بن احمد نحوی از روی چند نسخه تدارک دیده و بر مؤلف خوانده بود (ابن ندیم، همانجا). با اینهمه گویا مؤلف خود نیز نسخى به دست خود نوشته بوده است. سیوطى ( المزهر، 1/95) گوید که قالى نسخهای به خط مؤلف داشته که به 300 مثقال زر از وی مىخریدند و او ابا مىکرد. ولى عاقبت به سبب تنگدستى ناچار شد آنرا به 40 مثقال بفروشد (البته بر این داستان که سیوطى به خط فیروزآبادی خوانده، چندان اعتماد نیست). همچنین سیوطى نسخهای از آن یافته که کاتب بر ابن خالویه خوانده و استدراکات او را در حاشیه افزوده است (همانجا). بدین سال ملاحظه مىشود که جمهرة، به رغم هجای نفطویه و خردهگیریهای ازهری شهرتى عظیم یافته بود.
کتاب الاشتقاق او اگر چه شبیه به کتب لغت است، اما دانش او را در علم انساب باز مىنماید. در این کتاب وی انبوهى نام قبیله و انسان را همراه انساب آنان و اشتقاق لغوی الفاظ گردآوری کرده است.
چندین کتاب دیگر از آثار ابن درید بر اطلاع وسیع او از شعر و اخبار و امثال عرب دلالت دارد؛ امثال على بن ابى طالب(ع)، ذخائر الحکمة، شروح قصاید بزرگ عرب و به خصوص الفوائد و الاخبار و «اخباری» که از قول او نقل شده است. در این میان کتاب از دست رفتة اربعین حدیثاً اهمیت خاصى یافته است. این کتاب که گویا شامل 40 داستان از حکایات عرب بوده و مؤلف برای شاگردش اسماعیل تدارک دیده بود، به نحوی نوشته شده بوده است که به قول حصری (1/273) بدیعالزمان همدانى را بر آن داشت که به تقلید از آن، 400 مقامه تدوین کند. این رأی، نظر بسیاری از نویسندگان معاصر را جلب کرده، به آن استناد کردهاند (نک: ضیف، العصر، 425؛ همو، الفن، 248؛ مبارک، 1/243-244؛ عبدالجلیل، 203) و بدین سان خواستهاند ابن درید را مبدع مقامهنویسى قلمداد کنند.
در کنار اینهمه آثار خشک لغوی، ابن درید به شعر نیز مىپرداخت و در آن دستى تمام داشت. مسعودی (8/304) هنر او را سخت مىستاید و مىنویسد که شعرش، بیش از آن است که در کتاب او گنجد. بسیاری شعر او را ابن انباری هم تأیید مىکند (ص 175)؛ اما سخن قفطى (3/100) که گوید دیوانش را کسى در 5 مجلد دیده است، اندکى اغراقآمیز به نظر مىرسد. دیوانى که اینک گردآوری شده، بسیار کوچک است و تقریباً در همة اشعار آن آثار لغتدانى آشکار است. با اینهمه در برخى اشعار، چون گلایه از زبان مردم روزگار (دیوان، 21) یا رثای حسین بن درید (ص 69)، احساس شاعرانه بیشتر آشکار است. دو قطعه هجا نیز در دیوان آمده است (ص 75-76) که از ظرافت به دور نیست: یکى در باب مردی نحوی سروده شده که «چون فعلى است که از دو جهت معتل است» و دیگری در باب نفطویه، که از خداوند مىخواهد او را به نیمه اول اسمش (نفت) بسوزاند. اما در واقع تنها شعری که او را به شاعری ناموری گردانیده، همانا «مقصورة» معروف اوست.
«مقصوره» را وی - چنانکه گذشت - در فارس، در مدح شاگردش اسماعیل میکالى، و پدر او عبدالله و به منظور آموزش سرود. این شعر در زمان حیات ابن درید شهرتى شگفت یافت و همه جا پراکنده شد. سبکى (3/139-140) طى داستانى روایت مىکند که ابومنصور فقیه، در 339ق در شهر عدن بود. معلمى را مىدید که «مقصوره» را به شاگرد خود مىآموخت. چون به مدح ابوالعباس میکالى رسید، از ابومنصور پرسید که «ای خراسانى، آیا ابوالعباس را زادگانى هم هست؟» سپس چون دانست که او هنوز زنده است، شگفتى کرد و گفت: «من این قصیده را از فلان سال تدریس مىکنم». باز در زمان حیات ابن درید و اندکى پس از او بود که گروهى به معارضة آن پرداختند و از آن میان، مسعودی (8/306) به ابوالقاسم على نامى اشاره مىکند. نیز مىدانیم که ابوالعباس میکالى در 346ق آن را از حفظ برای اطرافیان مىخواند (یاقوت، ادبا، 7/7). ابن درید از این قصیدة 256 بیتى ( دیوان، 115-137) بىگمان غرضى آموزشى داشته است، زیرا اولاً آن را برای شاگردش اسماعیل سروده، و ثانیاً انبوهى از کلمات مقصوره عربى را (لااقل 256 کلمه، یا به قول بغدادی، یک سوم مقصورهها را، نک: ضیف، العصر، 251) به قصد معرفى این کلمات، در آن جای داده است. وی همین هدف را در قصاید دیگری به نامهای «المذکر و المؤنث» ( دیوان، 143-144) و «مقصور و ممدود» ( دیوان، 138-142) دنبال کرده است. بدین سان مىتوانیم مانند ضیف ( الفن، 246-254)، به دنبال اشعار تعلیمى ابان بن عبدالحمید لاحقى (ه م) و على بن جهم حدود یک قرن پیش از ابن درید، قصیده «مقصوره» را نیز از نخستین انواع شعر تعلیمى عربى به شمار آوریم.
با اینهمه، تسلط کم نظیر ابن درید بر واژگان عرب و خیال و احساس پرتوان او باعث شده است که خواننده، کمتر احساس تکلف و تصنع کند. قصیده از آغاز تا پایان، چنان با زندگى و عاطفة شاعر درآمیخته که همة نویسندگان گذشته و حال، در آن، به عنوان اثری هنری نگریستهاند. وی قصیده را به شیوة قصاید کهن، با «نسیب» آغاز مىکند و سپس از دست روزگار ناله سرمىدهد و سرزنشش مىکند. پس از آن به فخر و خودستایى مىرسد و در ذیل آن اشترانى را که حاجیان را به مکه مىبرند، و اسبانى را که دلاوران را بر پشت دارند، و مردان بخشندة عرب را وصف مىکند و به اسب و شمشیر خویش مىپردازد. در پس این معانى است که غرض اصلى قصیده - مدح دو امیر میکالى - پدیدار مىشود. وی در مقدمة مدح به یاد عراق و اهل آن دیار دلتنگى مىکند و سپس میهمانداری و بخشندگى آنان را مىستاید و به یاری این قرینهسازی، مضامین مدح و بزرگواری امیران را بارزتر مىسازد. اینک باید توجه داشت که ابیات مدح در این قصیدة عظیم، از 15 بیت در نمىگذرد. بخش آخر قصیده، وصف احوال روحى خویشتن و گله از روزگار و مردمان زمانه، و نیز انبوهى معانى حکمتآمیز است (در این باره، نک: مقدسى، 256- 268).
آثار چاپى:
1. الاشتقاق یا اشتقاق اسماء القبائل (یاقوت، ادبا، 18/136). این کتاب به کوشش ووستنفلد در گوتینگن (1854م) و نیز در قاهره به کوشش عبدالسلام محمد هارون (1378ق/1958م) به چاپ رسیده است.
2. تعلیق من امالى ابن درید. این اثر به کوشش مصطفى سنوسى (کویت، 1404ق/1984م) همراه با مقدمهای مفصل در شرح حال ابن درید و شرح نسخ خطى کتاب چاپ شده است.
3. جمهرة اللغة، که از آثار ارزشمند ابن درید به شمار است، به کوشش شیخ محمد سورتى و سالم کرنکو (حیدرآباد دکن، 1344ق) در 3 جلد منتشر شده است. این کتاب مورد توجه بسیاری از دانشمندان قرار داشت، از جمله صاحب بن عباد که آن را مختصر کرد و جوهرة الجمهرة نام نهاد (امینى، 4/45).
4. دیوان، که همان مجموعة اشعار ابن درید بوده و در منابع پراکنده است. یک بار به کوشش محمد بدرالدین علوی گردآوری شد و در قاهره (1366ق/1946م) به چاپ رسید. بار دیگر عمر بن سالم آن را به ترتیب موضوعات مرتب و در تونس (1973م) چاپ و منتشر کرد. بسیاری از اشعار ابن درید که به صورت خطى در برخى کتابخانهها موجود است، در این دیوان جمع آمده است. اما هنوز بسیار ناقص است.
5. «صفة السرج و اللجام»، این اثر ضمن مجموعة جرزة الحاطب و تحفة الطالب به کوشش ویلیام رایت، در لیدن (1859م) به چاپ رسیده است. سپس در مجلة کلیة الاداب بغداد (شم 13) چاپ شد، نیز در 1970م به کوشش ابراهیم سامرایى در بغداد چاپ و منتشر شد.
6. «صفة السحاب و الغیث و اخبار الرواد و ما حمدوا من الکلام» :GAL,I/114) الکلاء)، این کتاب نیز به کوشش ویلیام رایت در لیدن، ضمن مجموعة جرزة الحاطب و ... (1859م) چاپ شده است.
7. «کتاب الفوائد و الاخبار»، به کوشش ابراهیم صالح در مجلة مجمع اللغة العربیة دمشق (1402ق/1982م، شم 57(1)115- 149) چاپ شده است. نیز به کوشش همو، در بیروت، ضمن نوادر الرسائل، (1407ق/1986م) چاپ شده است.
8. المجتنى، مجموعة اقوال حکمتآمیز پیامبر اکرم(ص) و خلفای راشدین تا حسنبنعلى(ع)، این کتاب نخستینبار در حلب(1327ق) سپس به کوشش کرنکو در حیدرآباد (1342ق) و نیز در دمشق (1399ق/1979م)، همچنین در حیدرآباد (1400ق/1980م) و در دمشق (1402ق/1982م) چاپ شده است.
9. «المقصور و الممدود یا المقصورة الکبری» و «المقصورة الصغری» ضمن دیوان وی به چاپ رسیده است (نک: ص 138-142).
10. المقصورة، که در مدح امرای آل میکال سروده شده نخستین بار به کوشش هینسما و با ترجمة لاتینى در ایتالیا (1773م) به چاپ رسیده است، نیز ضمن دیوان چاپ و منتشر شده است (نک: دیوان، 115-137).
شروح المقصورة: یکى از شروح، شرح خود ابن درید است. نسخهای از آن در کتابخانة سید یزید بن صالح در مغرب موجود است (نک: گنون، 186). بروکلمان از 18 شرح نام برده ؛ GAL,S,I/172-173) قس: IX/86 و به شروح المقصورة در برلین نیز اشاره دارد.
تخمیسات المقصورة: (برای تخمیسات نک: :(GAL,I/113 یکى از تخمیسات، به نام تخمیس مقصورة ابن درید الازدی، تألیف موفقالدین عبدالله بن عمر انصاری، به کوشش عبدالصاحب عمران دجیلى، در بیروت (1977م) چاپ شده است.
11. الملاحن، این کتاب نخستین بار به کوشش رایت، در لیدن (1859م) و سپس به کوشش توربکه در هایدلبرگ (1882م) و پس از آن در مصر (1323ق) و سرانجام به کوشش ابراهیم اطفیش الجزائری در قاهره (1347ق) به چاپ رسیده است.
12. «من اخبار ابى بکر بن درید»، این کتاب که ظاهراً توسط یکى از شاگردان ابن درید جمع آوری شده و شامل اقوال ابن درید است، به کوشش عبدالحسین مبارک در مجلة المورد (7(1)/152-170، بغداد، 1978م) چاپ شده است.
13. «وصف المطر و السحاب و مانَعتته العرب الرواد من البقاع»، این اثر نخست در مجموعة جرزة الحاطب و تحفة الطالب به کوشش ویلیام رایت (لیدن، 1859م) و سپس به کوشش عزالدین تنوخى در مجلة المجمع العلمى العربى (شم 38، دمشق، 1382ق/1963م)، نیز مستقلاً در دمشق (1963م) چاپ شده است.
آثار خطى: 1. الاخبار المنثورة، اوراق پراکندهای از اجزای 4، 5 و 6 آن در کتابخانة خالدیة بیتالمقدس موجود است (نک: آقابزرگ، 1/311)؛ 2. افعل و فعلت یا فعلت و افتعلت (ابن ندیم، 67)، نسخهای از آن در اسکوریال (نک: IX/860 و نسخة عکسى از آن در کتابخانة عمومى اوقاف بغداد (نک: جبوری، 249) موجود است؛ 3. امثال على بن ابى طالب(ع) یا مجموعة اقوال لعلى بن ابى طالب(ع) GAL,S,I/173) VIII/104; )؛ GAS, 4. الامثال النبویة، نسخهای از آن در فاس، کتابخانة کتانى (نک: منجد، 185) موجود است؛ 5. ذخائر الحکمة، ظاهراً تنها یک نسخه از آن نزد امین (امین، محسن، 9/156) موجود بوده است؛ 6. شرح بانت سعاد کعب بن زهیر )؛ GAL,S,I/69) 7. شرح قصیدة النذیر ابن سائب کلبى )؛ GAS,I/270) 8. شرح لامیة العرب شنفری )؛ GAL,S,I/54) 9. قصاید: الف - «قصائد فى الشطرنج»، نسخهای از آن در لالهلى (نک: مرکزی، 1/504 - 505)، موجود است؛ ب - «قصیدة فى وصف الاسد»، در کتابخانة کوپریلى، ضمن مجموعة شماره 1296 نگهداری مىشود (کوپریلى، 2/58) ج - «قصیده»ای از وی ضمن مجموعهای در برلین ( آلوارت، شم موجود است. د«قصیده»ای در هجای ابونصر احمد بن حاتم باهلى I/113) و نیز شعری هجایى از ابن درید، در دانشگاه لیدن (ورهووه، موجود است، اما روشن نشد که در هجای چه کسى سروده شده است؛ 10. کتاب یشتمل على الالفاظ المشترکة الواقعة بین العرب العرباء و معانیها (نک: سنوسى، 33)؛ 11. المقتبس، نسخهای از آن در کتابخانة برلین ( آلوارت، شم نگهداری مىشود؛ 12. منتخب من الاشعار. ابن درید خود گوید: از آنجا که مردمان شعرخوانى در محافل و مجالس را دوست دارند و حفظ برخى ابیات قصاید بر آنان دشوار است، این کتاب را فراهم نموده و به ترتیب حروف هجا مرتب کرده و در هر حرف 10 بیت تدارک دیدهام. این نسخه در کتابخانة کوپریلى (کوپریلى، 2/87 - 89)، ضمن مجموعة شماره 1353 موجود است؛ 13. الوشاح، این کتاب به قول یاقوت ( ادباء، 18/136) به روش المحبّر ابن حبیب نگاشته شده است، نسخهای از آن در اسکوریال (نک: سید، 8/376) موجود است (نیز نک: ZDMG , .(110/259
آثار یافت نشده: 1. الا¸داب و الامثال (مدرس، 7/519)؛ 2. الاربعین I/173) )؛ GAL,S, 3. الاستدراک على الخلیل (فى العین) VIII/103) )؛ GAS, 4. الامالى، تقریباً بیشتر منابع به این کتاب اشاره کردهاند، از جمله: یاقوت ( ادبا، 18/136) و صفدی (2/340)، اما تاکنون نشانى از آن به دست نیامده است. سنوسى در مقدمة تعلیق من امالى ابن درید (ص 34)، امالى او را جزو آثار مفقود وی گذارده است. با این حال زرکلى (6/80) گوید: جزء هفتم آن را در خزانة رباط دیده است، اما بىشک این نسخه مىبایست همان نسخهای باشد که سنوسى به عنوان تعلیق چاپ کرده است. غریب آنکه حسن امین در موسوعة (1/395) گوید: دارالکتب مصر آن را چاپ کرده است؛ 5. الانباز (نک: ابن درید، جمهرة، 2/284؛ هارون، 15)؛ 6. الانواء، تقریباً بیشتر منابع به این کتاب اشاره کردهاند. به خصوص بغدادی (1/491) که آن را نزد خود داشته است (نک: VII/353 )؛ GAS, 7. البنون و البنات (سنوسى، 35)؛ 8. التوسط، ابن ندیم (ص 67) از قول ابوالحسین دریدی گوید: در مجلسى بودم که ابوعلى بن مقله و ابوحفص کتاب مفضل بن سلمه را که در رد الخلیل نگاشته شده بود، نزد ابن درید مىخواندند، ابن درید به روایات کتاب مفضل گوش فرا مىداد، برخى را تأیید و برخى را تکذیب مىکرد. ابن حفص نیز مجموعة اقوال ابن درید را جمعآوری کرده، التوسط نام نهاد (نک: VIII/103 )؛ GAS, 9 و 10. الخیل الصغیر و الخیل الکبیر، تمام منابع، تقریباً از ابن ندیم به بعد، به این دو کتاب اشاره کردهاند و ظاهراً هر دو در سدة 7ق/13م در یکى از کتابخانههای حلب موجود بوده است (نک: )؛ GAS,VIII/104 11. رواد العرب (ابن ندیم، 67) که به صورتهای مختلفى در منابع آمده است: زوار العرب (ابن خلکان، 4/324)؛ رواة العرب (قفطى، 3/96)؛ دواب العرب (ابن قاضى شهبه، 84)؛ 12. السلاح، ظاهراً این کتاب نیز در سدة 7ق/13م در یکى از کتابخانههای حلب موجود بوده است (نک: ، GAS همانجا)؛ 13. غریب الحدیث (ابن ندیم، 96)؛ 14. اللغات (ابن ندیم، 67؛ نک: VIII/105 )؛ GAS, 15. ماسئل عنه لفظاً فاجابه عنه حفظاً VIII/103) )؛ GAS, 16. المتناهى در لغت ، GAS) همانجا)؛ 17. المطر (یاقوت، ادبا، 18/136؛ صفدی، 2/340)؛ 18. المقتنى (ابن ندیم، 67).
در منابع به چند کتاب دیگر نیز از ابن درید برمىخوریم که ظاهراً آنها را به پایان نرسانده است: 1. ادب الکتاب که به شیوة ادب الکاتب ابن قتیبه نگاشته شده است (ابن ندیم، 67)؛ 2. تقویم اللسان (یاقوت، همانجا). ظاهراً این دو کتاب مىبایست یکى باشد و به احتمال قوی تقویم اللسان است که به شیوة ادب الکاتب نگاشته شده است؛ 3. غریب القرآن (ابن ندیم، یاقوت، همانجاها).
مآخذ: آقابزرگ، الذریعة؛ آمدی، حسن، المؤتلف و المختلف، به کوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1381ق/1961م؛ ابن انباری، عبدالرحمان، نزهة الالباء، به کوشش ابراهیم سامرایى، بغداد، 1959م؛ ابن جوزی، عبدالرحمان، المنتظم، حیدرآباد دکن، 1357ق؛ ابن خلکان، وفیات؛ ابن درید، محمد، جمهرة اللغة، حیدرآباد دکن، 1345ق؛ همو، دیوان، به کوشش عمر بن سالم، تونس، 1973م؛ ابن سالم، عمر، مقدمه و حاشیه بر دیوان (نک: ابن درید در همین مآخذ)؛ ابن شاکر کتبى، محمد، عیون التواریخ، نسخة خطى احمد ثالث، شم 10/2922؛ ابن شهر آشوب، محمد، معالم العلماء به کوشش محمد صادق بحرالعلوم، نجف، 1380ق/1961م؛ ابن قاضى شهبه، ابوبکر، طبقات النحاة و اللغویین، به کوشش محسن غیاض، نجف، 1973م؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابوطیب، عبدالواحد، مراتب النحویین، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1385ق/1955م؛ ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، به کوشش علىمحمد بجاوی، قاهره، 1379ق/1970م؛ ازهری، محمد، تهذیب اللغة، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1384ق/1964م؛ اسنوی، عبدالرحیم، طبقات الشافعیة، به کوشش عبدالله جبوری، بغداد، 1390ق؛ اشناندانى، سعید، معانىالشعر، به روایت ابن درید، به کوشش عزالدین تنوخى، دمشق، 1389ق/1969م؛ امین، حسن، الموسوعة الاسلامیة، بیروت، 1395ق/1975م؛ امین، محسن، اعیان الشیعة، به کوشش حسن امین، بیروت، 1403ق/1983م؛ امینى، احمد، الغدیر، بیروت، 1387ق/1967م؛ بغدادی، عبدالقادر، خزانة الادب، بیروت، دارصادر؛ تنوخى، عزالدین، مقدمه و تحقیق «کتاب وصف المطر و السحاب» ابن درید، مجلة المجمع العلمى العربى، دمشق، 1382ق/1963م؛ شم 38؛ جزء اول؛ تنوخى، محسن، جامع التواریخ (نشوار المحاضرة)، به کوشش د.س. مارگلیوث، قاهره، 1921م؛ جبوری، عبدالله، «فهرس المخطوطات المصورة المحفوظة فى مکتبة الاوقاف العامة ببغداد»، مجلة المورد، بغداد، مجلد 6، جزء2، 1977م؛ حر عاملى، محمد، امل الا¸مل، به کوشش احمد حسینى، قم، 1362ش؛ حصری، ابراهیم، زهرالا¸داب، به کوشش زکى مبارک و محمد محیىالدین، عبدالحمید، قاهره، 1372ق/1953م؛ حمزة اصفهانى، التنبیه على حدوث التصحیف، به کوشش محمد اسعداطلس، دمشق، 1388ق/1968م؛ همو، سوائر الامثال على افعل، به کوشش فهمى سعد، بیروت، 1409ق/1988م؛ خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، بیروت 1349ق؛ خوانساری، محمد باقر، روضات الجنات، به کوشش اسدالله اسماعیلیان، قم، 1392ق؛ داوودی، محمد، طبقات المفسرین، بیروت، 1403ق/ 1983م؛ دلجى، احمد، الفلاکة و المفلوکون، بغداد، 1385ق؛ زبیدی، محمد، طبقات النحویین و اللغویین، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1392ق/1973م؛ زرکلى، اعلام؛ سبکى، عبدالوهاب، طبقات الشافعیة الکبری، به کوشش محمود محمد طناحى و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره، 1384ق/1965م؛ سمعانى، عبدالکریم، الانساب، حیدرآباد دکن، 1401ق/1981م؛ سنوسى، مصطفى، تحقیق و مقدمه بر تعلیق من امالى ابن درید، کویت، 1404ق/1984م؛ سورتى، محمد، مقدمة اول بر جمهرة اللغة ابن درید، بغداد، 1345ق؛ سید، فؤاد، فهرس المخطوطات المصورة، قاهره، 1954م؛ سیوطى، بغیة الوعاة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1384ق/ 1964م؛ همو، المزهر، به کوشش محمد احمد جادالمولى بک و دیگران، بیروت، 1986م؛ شمشاطى، على، الانوار و محاسن الاشعار، به کوشش محمد یوسف و عبدالستار احمد فراج، کویت، 1397ق/1977م؛ صدر، حسن، تأسیس الشیعة، بغداد، 1328ق؛ صفدی، خلیل، الوافى بالوفیات، به کوشش هلموت ریتر، ویسبادن، 1381ق/1951م؛ ضیف، شوقى، العصر العباسى الثانى، قاهره، 1973م؛ همو، الفن و مذاهبه، قاهره، 1971م؛ عبدالجلیل، ج.م.، تاریخ ادبیات عرب، ترجمه آ. آذرنوش، تهران، 1363ش؛ عطار، احمد عبدالغفور، تحقیق و مقدمه بر الصحاح جوهری، تهران، 1368ش؛ قفطى، على، انباه الرواة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1374ق/ 1955م؛ کوپریلى، خطى؛ گنون، عبدالله، «المخطوطات العربیة فى تطوان»، معهد المخطوطات العربیة، قاهره، 1375ق/1955م؛ ج 1، جزء 2؛ مبارک، محمد زکى، النثر الفنى فى القرن الرابع، بیروت، 1931م؛ مدرس، محمدعلى، ریحانة الادب، تبریز، 1346ش؛ مرزبانى، محمد، معجم الشعراء، به کوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1379ق/1960م؛ مرکزی، میکروفیلمها، مسعودی، على، مروج الذهب، پاریس، 1874م؛ مقدسى، انیس، «المقصورة الدریدیة»، مجلة مجمع اللغة العربیة، دمشق، 1390ق/1970م، شم 45، جزء2؛ منجد، صلاح الدین، «نوادر المخطوطات فى المغرب»، مجلة معهد المخطوطات العربیة، قاهره، 1378ق/1959م، ج 5، جزء 1؛ هارون، عبدالسلام محمد، مقدمه و حاشیه بر الاشتقاق ابن درید، قاهره، 1378ق/ 1958م؛ یاقوت، ادبا؛ همو، بلدان، یعقوب، امیل، المعاجم اللغویة العربیة بداوتها و تطورها، بیروت، 1981م؛ یغموری، یوسف بن احمد، نورالقبس المختصر من المقتبس، به کوشش رودلف زلهایم، ویسبادن، 1384ق/1964م؛ یمانى، عبدالباقى بن عبدالمجید، اشارة التعیین فى تراجم النحاة و اللغویین، به کوشش عبدالمجید دیاب، ریاض، 1406ق/1986م؛ نیز:
Ahlwaredt; GAL; GAL,S; GAS; haywood, J.A., Arabic Lexicography, Leiden, 1965; Voorhoeve; ZDMG.
آذرتاش آذرنوش - ایرانناز کاشیان (رب) 2 و 3/6/77
ن * 2 * (رب) 11 و 12/6/7