پژوهش صرفی 1: علم صرف یا تصریف؟ تفاوت یا ترادف دو اصطلاح؟
در کتاب صرف ساده، فصل اوّل از مقدّمه، چنین آمده است:
علم صرف که به آن علم تصریف نیز میگویند علمی است که از ساختار کلمه و از تغییراتی که در کلمات رخ می دهد، بحث می کند.
(طباطبایی، سیّد محمّد رضا، صرف ساده، ویرایش، 1392، ص 49)
امّا آیا به راستی صرف با تصریف مترادف است؛ علاوه بر نویسنده صرف ساده، برخی مؤلّفین در حوزه صرف نیز این دو اصطلاح را مترادف دانسته اند. [رک: حملاوی، أحمد، شذ العرف فی فنّ الصرف، ص 9 ] استاد جمالی نیز در کتاب صرف جامع کاربردی می نویسد:
«ظاهراً این نام (یعنی صرف) برای این علم اشتهار بیشتری دارد؛ واژه «تصریف» از نظر لغوی به همان معنای «صرف» است و فقط معنی برگرداندن در آن بیشتر لحاظ شده و دلالت بر مبالغه آن دارد: «صرّفته بالتثقیل: مبالغة» فیّومی، المصباح المنیر، ج2 ص 338؛ ابو حیّان: «التصریف: مصدر صرّف و معناه راجع للصرف و هو الردّ. صرفتُ زیداً عد کذا: رددته.» البحر المحیط فی التفسیر، ج2 ص 64.» [جمالی، مصطفی، مغنی الفقیه، صرف جامع کاربردی، ص 12، پاورقی 3]
به عقیده برخی محقّقان در حوزه ادبیات عرب، ترادف معنایی «صرف» و «تصریف» از اصطلاحات متأخّران است، لکن نزد متقدّمان اصطلاح «تصریف» معنایی اخصّ از «صرف» داشته و بخشی از مباحث آن محسوب میشده است؛ محیّ الدین عبدالحمید در این باره مینویسد:
«هذا اصطلاح المتأخّرین من علماء العربیّة یجعلون الصرف و التصریف لفظین مترادفین معناهما واحد هو ما ذکرناه [= العلم الذی تُعرف به کیفیّة صناعة الأبنیة العربیّة و أحوال هذه الأبنیة التی لیست إعراباً و لا بناءً]؛ فأمّا المتقدّمون منهم فقد کانوا یطلقون کلّ لفظ منهما علی معنی، کانوا یطلقون لفظ «الصرف» علی ذلک المعنی الذی ذکرناه فی الأصل، و یطلقون لفظ «التصریف» علی «أخذک من کلمة ما بناءً لم تبنه العرب منها علی وزن ما بنتْه العرب من غیرها، ثمّ تعمل فی البناء الذی أخذته ما یقتضیه قیاس کلامهم.» مثال ذلک أن تأخذ من الضرب علی مثال سفرجل فتقول ضَرَبْرَبَ، و أن تبنی من الوأی علی مثال قُفْل فتقول وُؤی؛ و هذا النوع من التحویل هو باب التمرین الذی وضعه الصرفیّون لاختبار الملکات و تثبیت القواعد؛فالتصریف علی هذا جزء من الصرف.»[1]
توضیح دیگر آنکه: این علم در نزد قدمای ادبیات مثل خلیل بن احمد فراهیدی (ت175هـ) و سیبویه (ت180هـ) نه صرف نامیده میشد و نه تصریف؛ زیرا دانش تصریف در آغاز با نحو ــ که نقش واژگان را در جمله بررسی می کند ــ آمیخته و بخشی از این دانش بود و نحویانی چون سیبویه در آثار خود مباحث صرفی را در کنار مباحث نحوی مطرح می کردند. در کتاب سیبویه، صرف و نحو ولغت و برخی علوم ادبی دیگر وجود داشت، ولی هیچکدام استقلال نداشتند و این مجموعه به عنوان «نحو کبیر» شناخته میشد.[2]
پیروان مکتب کوفی بر آنند که نخستین کسی که در این علم بحث مستقل کرد، معاذ بن مسلم الهَرّاء (متوفی 187هـ)، دانشمند شیعی مذهب، بود و گفتهاند زمانی که ابومسلم، معلّم و مربّی عبدالملک مروان، بحثهای صرفی معاذ را شنید، او را هجو کرد و معاذ نیز به او پاسخ داد و از این رو سیوطی، معاذ را نخستین واضع علم تصریف معرفی کرده است.
نخستین بار در نیمه اول سده سوم، یکی از دانشمندان بصره به نام ابو عثمان بکر بن محمد مازِنی (متوفی 249هـ)، کتابی مستقل و درخور توجه در علم تصریف نگاشت که دانش گسترده او را در این زمینه نشان میدهد. سپس ابن جنّی در پایان قرن چهارم، شرحی بر تصریف مازنی نگاشت و بعد خودش کتابی به نام «المصنّف» و کتابی دیگر به نام «التصریف الملوکی» در علم صرف نگاشت.[3]
با گذشت زمانی نسبتاً طولانی و تقریباً چهار قرن پس از ابن جنّی، دو شخصیّت برجسته نحوی دیگر، پا به عرصه ادبیات عرب گذاشتند. ابن عصفور (597-669 ق) با نگارش کتاب بزرگ و مهم «المُمْتِع» و سپس ابن حاجب (570-646ق) با تصنیف کتاب «شافیه»، دو اثر گرانقدر و جامع در زمینه علم صرف از خود به جا گذاشتند که محور شرح و بسطها، تألیف کتابهای مختلف و بحث و گفتگوهای فراوانی قرار گرفتو میتوان مدّعی شد تا زمان حاضر نیز اثری تا این اندازه گرانسنگ و مستحکم در علم صرف تدوین نشده است. این دو اثر تا چند دهه پیش نیز مورد توجّه فقها و ادبا و دیگر دانشمندان بوده تا جایی که کتاب «شافیه» با شرحهای گوناگون خود و با توجّه به سلیقه استادان فن، بارها تدریس شده است. [4]
[1]. عبد الحمید، محمّد محی الدین، دروس التصریف، القسم الأوّل، ص 4.
[2]. نشریه رهنامه پژوهش، شماره 11و12، پاییز و زمستان 1391، ص 105، به نقل از حجّت الإسلام مهاجر، مدیر گروه ادبیات عرب مرکز تدوین متون درسی حوزه.
[3]. در قرن دوّم و سوّم، مازن، یکی از روستاها یا بخشهایی است که به نهاوند کنونی مربوط است. نشریه رهنامه پژوهش، شماره 11و12، پاییز و زمستان 1391، ص 105، به نقل از حجّت الإسلام مهاجر، مدیر گروه ادبیات عرب مرکز تدوین متون درسی حوزه.
[4]. نشریه رهنامه پژوهش، شماره 11و12، پاییز و زمستان 1391، ص 111-112.